رویا بهم انگیزه داد!
تا حالا شده فکر کنی ۵۰ سال دیگه چه اتفاق هایی رو تجربه کردی؟ کجا هستی؟ چیکار میکنی؟ چه شخصیتی داری؟ قوی تر از الان شدی یا خیلی وقته بیخیال زندگیت شدی؟
بعضی وقتا بدون اینکه خودم بخوام رویاهایی از اینده میبینم. اینده نزدیک و دور. زمانش رو نمیدونم فقط میدونم به زودی این اتفاق میفته و یا در طی سالیان سال این اتفاق رقم میخوره. تو هر حالت و در حین هر کاری باشم، یهو یه رویای مبهم جلو چشمام میبینم. اوایل دقت نمیکردم و بهش توجهی نداشتم. یکم که میگذشت و اون اتفاق میفتاد میدیدم من این اتفاق رو دیده بودم قبلا و میدونستم اینجوری میشه.
دفعات بعدی جدیش گرفتم و باهاش زندگی میکنم. خیلی وقت پیش یه رویا دیدم. تقریبا دو سال پیش. یه مسیر مبهم دیدم. مسیر سرتاسر مه که اصلا قابل دیدن نبود. نمیتونستم هیچ جارو ببینم. به پلک زدنی وسط قصر بودم. قصری مرتفع و درخشان. داخل این قصر نور میدرخشید. دیوار ها انگار از طلا بود. قاب های طلایی به دیوار و لوستر های بزرگ و نورانی. تنهایی وسط این قصر خیلی بزرگ ایستاده بودم. چشمام از برق اونجا باز نمیشد.
چشم که باز کردم خودم رو پشت سیستم دیدم. شاید یک ثانیه هم طول نکشید ولی برای من خیلی طولانی بود. به اون قصر حس تملک داشتم. مثل خونه ام بود. انگار که سالهاست میشناسمش با اینکه اولین بار بود میدیدمش. این اخرین رویایی بود که دیدم. یه روز یه نفر بهم گفت: راهتو پیدا کن و قصرتو بساز. اون قصر جای توعه و باید بسازیش.
چند روز پیش داشتم فکر میکردم دیگه رویایی ندیدم. این دو معنی میده. یا این رویا نبوده و افکار من بودن ولی حس قوی تری داشتم بهش تا اینکه ساخته ذهن من باشه. انگار من بودم تو یه دنیای دیگه. شاید تو دنیای موازی داخل قصر باشم. احتمال دوم که قوی تر میدونم اینه که دارم مسیر مه آلود رو طی میکنم. تو رویا هم نمیتونستم بعد از مسیر تاریک رو ببینم. فکر میکنم هر روز دارم به اون قصر نزدیک میشم. اینکه کی این مسیر منو به قصر میرسونه نمیدونم ولی مطمئنم این راه بهش ختم میشه. به قصری که خودم ساختمش. قطعا قراره بیشتر از الان سختی تحمل کنم ولی بهای چیزای ارزشمند رو باید پرداخت.