بدون هیچ تعلقاتی!

تقریبا ۵ ماهه دیگه تولدمه. ۲۴ سالم تکمیل میشه و میرم تو ۲۵ ولی من این حسو ندارم. هر یک ماه که میگذره برای من بیشتر یک ماهه. هیچ وقت حس نکردم تو دهه بیست سالگی زندگیم بودم. این حس از وقتی که وجودم رو تو زمین حس کردم باهام بود. شاید از ۷ سالگی. حس خیلی بدی بود. قبلا اینجوری در موردش فکر میکردم. اما الان حس بهتری بهش دارم. شاید حس اینکه سنم داره بالا میره یه جور ارامش بهم میده. نسبت به همه چیز واکنس نمیدم. انگار که دنبال هیجان نیستم.

تا الان با رفیقام بیرون نرفتم. الان تقریبا ۴ سال از کنکور میگذره. اون موقع بهونه کنکور رو میوردم ولی بعد از کنکور هم هنوز مایل نبودم. نمیدونم چه حسی بود ولی هر چی بود دوسش داشتم. مثل هم سن و سالام نیستم. خیلی از کارایی که کردن رو نکردم. خیلی وقته راهمو ازشون جدا کردم. از همه ادم هایی که هم سن و سال بودیم و هم کلاسی.

راستشو بگم الان حس میکنم یه مرد ۳۵ ساله ام و تا چند ماهه دیگه ۳۸ سالم میشه. نمیدونم جوون بودن چه حسیه. گاهی وقتا که به خودم میام میبینم واقعا این سنم نیست. هنوز ۲۵ سالم نشده. هم خوشحال میشم هم ناراحت. خوشحال از اینکه میتونم خیی کارا بکنم و به سابقه کارم اضافه کنم. میتونم مهارتم رو توسعه بدم و پروژه های بزرگتری بگیرم.

از طرفی هم ناراحتم که این مسیر باید بشه. هنوز خیلی مونده به اینکه به اون موقعیت برسم. اینکه این مدت باید صبر کنم و با چالش ها کنار بیام خستم میکنه. حس اینکه چقدر باید با خودم کلنجار برم واقعا همت میخواد. از پس خودم براومدن خیلی سخته. قبلا حواسم نبود به این موضوع ولی الان میدونم.

خیلی وقتا بیخیال از این موضوع سر میکنم. حس بهتری بهم میده. اینکه بدون هیچ تعلقاتی کاری که باید رو انجام بدم. اینکه یه قدم بردارم و به چیزی که میخوام نزدیک تر شم. من معمولی نبودم. زندگی معمولی نداشتم و قرار نیست اجازه بدم افکارم زندگی رو از من بگیره!