زخم روحم دوباره درد میکنه!

امروز دلم خیلی پره. مثل روزای قبل. چیزی عوض نشده فقط زندگی غیر معمولی من ورق دیگه ای ازش جلو رفت. مثل هر روز منتها با این تفاوت که امروز تولد پدرمه. البته فرداست ولی امشب احتمالا خیلی خوشحاله. دقیقا وقتی که حالم بده. همه بدنم به نحوی یه جوری مریضه. ناراحتی معده. گردن و کمردرد. سردرد و سرگیجه. بیحالی بدن. بی حسی دستا. تنگی نفس. تپش قلب. چشام تو دیدن اذیت میکنن. اینده ؟ ندارم. کارم هنوز ثابت نشده و خیلی دیگه باید بدوم. پشتوانه؟ ندارم. ارامش؟ چی هست؟

عوضش یکی هست که منتظره درد کشیدنمه. یکی هست که تمام این چیزا تقصیر اونه و میگه شما مقصرید نه من. با گذشت ۴ سال هنوز نمیتونم هندل کنم همچین چیزی میتونه وجود داشته باشه. اینکه یه پدر چقدر میتونه بی رحم باشه. منم یه دخترم. شاید قوی جلو اومدم ولی باز نمیتونم منکر این بشم که من یه دخترم. دختری که اگه یه پدر حمایت گر داشت وضعیتش خیلی فرق داشت.

اگه تا اینجام قوی بالا اومدم چون پدر نداشتم. بود ولی چه بودنی که با نبودن یکسانه. امروز ۴۷ سالش میشه و از این بابت خیلی ناراحتم. از اینکه فرزند چنین پدری هستم خیلی ناراحتم. از اینکه با وجود تموم این چیزا که خیلی هم هم دیدن هنوز ما سرزنش میشیم ناراحتم. از اینکه هنوز خیلیا حمایتش میکنن توجمع و انگشت اتهام سمت ماست ناراحتم.

تو وضعیت مشابه، بچه های دیگه چیکار میکنن رو نمیدونم ولی میدونم خیلی سخته سر پا بمونی. خیلی بده که هیچکس رو تو دنیا نداری که بتونی حتی باش حرف بزنی. کسی که سوال و جواب نکنه. کسی که در موردت فکر بد نکنه. کسی که نخواد از این شرایط سو استفاده کنه.

یکی که یکم دوست باشه هم کافیه. یه شنوا. یه نفر که حتی الکی هم شده به درک میکنم. سخته. اینجام که بشنوم. اینجام که ببینم چی تو سرته. کسی که براش حرف میزدم و شکایت میکردم و غر غر، الان مایل ها ازم دوره. تو اسموناست. میدونم کنارمه. حسش میکنم. این فاصله رو قلبم نمیفهمه. دقیقا وسط قلبمه. همونطور که همیشه برام میخوند و تو کتاباش برام مینوشت: نقش کردم رخ زیبای تو بر خانه دل، خانه ویران شد و آن نقش به دیوار بماند.

نمیدونم. هیچی نمیدونم. نمیدونم کارما وجود داره یا نه؟ برا من هستا. بعضی وقتا که باید کارما پس بدم، در ثانیه عملی میشه ولی برا خیلیا فکر نکنم باشه. اصلا نمیفهمه داره با زندگیم چیکار میکنه. کاش عدالتی وجود داشت تا بگه تو چه دختر؟ چرا اینقدر نالانی؟ چرا اینقدر نای نفس زدن نداری؟ کی اینکارو بات کرده؟ کاش عدالتی بود که یه درصد از دردایی که کشیدم رو زنده میکرد. بیشترم نه ها. فقط یکم. ترازوی عدالت فقط سمت من خم شده. این درست نیست. تو هیچ دینی این درست نیست.