دوئل قلب و مغز!

همیشه تو زندگیم سعی داشتم اینده رو بسازم. حتی اگر به قیمت از بین بردن حالم باشه.باید کارایی میکردم که میتونست منو به اهدافم برسونه حتی اگر قرار بود براش هر ثانیه زجر بکشم. کافی بود یه نفر جلوم میگفت نه باید بری دنبال قلبت. بری دنبال کاری که دوسش داری. هزار و یک دلیل براش میوردم که انجام کار عاقلانه و منطقی چطور میتونه باعث رشدت بشه.

تقریبا چند روز از روزی که یکی پروژه های سئوم به شکست خورد میگذره. پیشنهاد خودم بود و فکر میکنم از سر عقل به این نتیجه رسیدم. به کارفرما پیشنهاد دادم که دیگه روی سئوی سایت کار نکنیم. میدونستم قبول میکنه و خداروشکر کرد. وقتی پیامش رو خوندم هم خوشحال بودم هم ناراحت. از اینکه یه نتیجه به شکست هام اضافه شد خیلی نارحت بودم و میترسیدم روی سئوی سایت خودمم این اتفاق رو دوباره تجربه کنم ولی اینکه مسئولیت چیزی که خیلی ازش سر در نمیوردم رو از سرم باز کردم خیلی خوشحال بودم.

تقریبا ۲ سال پیش که اوایل کارم بودم هر کاری بود میکردم. هر کار گرافیکی انجام میدادم که فقط پول دربیارم. میخواستم ترس کار کردن رو تو خودم بشکنم. طراحی لوگو کردم. کارت گرافیک. بنر سایت. کاتالوگ. جلد کتاب. مجله. سئو و طراحی سایت. اون موقع ها خیلی بیشتر پروژه داشتم چون خیلی کارا میکردم و اینقد خاص نبود حیطه فعالیتم. اوایل برام خوب بود ولی کم کم دیدم ازم مهارت و تخصص میخوان چیزی که تو هیچ کدوم نداشتم.

مهارت من برای شرکت خیلی خوب بود ولی فریلنسر باید خاص کار کنه. باید تو یه حیطه عمیق باشه. چند نفری بهم گوشزد کردن. اوایل بهم بر میخورد ولی دیدم درسته. یکی یکی از همه کارها عقب کشیدم. حتی اگر پروژه اش بهم میخورد، قبول نمیکردم. اما از این پروژه ها یه مورد مونده بود و اونم سئو بود. غول بزرگی بود. بدون مهارت میتونه خیلی خطرناک باشه.

درسته که میگن سن که بره بالا چشم ترس میشه فرد. الان دیگه میترسم بدون مهارتم کاری بخوام بکنم. باید از بینش میبردم. باید خودمو عقب میکشیدم. باید حداقل به خودم میفهموندم من فقط تو یه حیطه میتونم فعالیت کنم و اگر کاری میکنم برای خودمه و نه قبول مسئولیت برای بقیه. مخصوصا مسئولیت فروش که برای سئو مستر هم سنگینه چه برسه به من که هیچ اموزشی در این زمینه ندیده بودم.

رفتم دنبال راهی که قلبم بهم نشون داده بود. ده ساله حرف قلبم یه چیزه. نمیدونم قراره به چی برسم یا چی میشه. فقط میخوام اینبار اذیت نکنم خودمو. نمیخوام کاری بکنم که به درد زندگیم اضافه کنه. من چه کاری انجام بدم که قلبم میگه چه مغزم قراره زمان بگذره تا رشد کنم پس چه بهتر که قلبم راهمو درخشان کنه. اینبار میخوام بهش گوش بدم. برای اولین بار. و کاری میکنم که همیشه ازش میترسیدم. از بزرگیش که ایا میتونم از پسش بر بیام یا نه.

من کسی رو تو زندگیم دیدم که فاصله اون تا هر چیزی فقط اراده بوده. خواست و بعد از چند وقت شد. نمیدونم سخت چیه فقط میخوام انجامش بدم. اگه بخوام کلی بگم میخوام به خودم مدیون نباشم. نمیخوام همش به خودم بگم اگه میرفتم دنبال قلبم چی میشد؟ وضعیتم از الان بهتر بودی یا نه؟