ادم راحتی نیستم!

عجیب از ته دلم میخواستم یکی رو داشتم که میتونستم بهش اعتماد کنم. بتونم زندگیمو بهش بسپارم و کمی از فشار دنیا رو دوشام رو بهش بسپارم ولی من ادم راحتی نیستم. ادمی نیستم که زیر بار حرف کسی برم یا بزارم کسی برام تصمیم بگیره و بخواد برام قانون تعیین کنه. ادمی نیستم که در برابر حرفی که شنیدم گذشت داشته باشم یا ساکت باشم.

یه زمانی بودم. یه زمانی اعتماد داشتم. ساکت بودم چون فکر میکردم حرفش کاملا درسته و بهترین راه. شاید اون تجربه غلط قراره زندگیمو خراب کنه و فرصت خیلی چیزا رو ازم بگیره. هم دلم میخواد یکی رو میداشتم و هم حوصله هیشکی رو ندارم. من هنوز نتونستم با خودم کنار بیام و سر خیلی چیزا با خودم جنگ دارم حالا اینکه این جنگ بین سه نفر بشه واقعا ظرفیت ندارم.

شایدم دارم به روزی نزدیک میشم که زندگیم عوض شد و وارد زندگیم شد. ۲۳ تیر ماه ۴۰۱. روزی که دستم روی اکانتش خورد و بهش پیام دادم. نمیدونم اگر به عقب بر میگشتم اینکارو میکردم یا نه. نمیدونم باز میخواستم اینقدر عمیق بشناسمش یا نه. میتونم بگم کسی بیشتر از من رفتاراش رو نمیشناخت. همه رفتاراش رو میفهمیدم با اینکه معنیش رو دوست نداشتم و داشت با رفتارش راهیم میکرد. راهی یه سفر بلند مدت و سخت. تنها و پای پیاده. همیشه میگفت مراقبتم. حتی روز اخرم گفت.

نمیدونم فلسفه دنیا چیه که کسی رو پیدا میکنی و با تموم وجود میخوایش که هیچ وقت مال تو نمیشه. تمام چیز هایی که الان دوست دارم یه زمان برام خلاصه تو یه نفر بود. نمیدونم هیچ وقت این وبلاگ رو پیدا میکنی یا نه و یا اصلا برات ارزش داره که این پست به دستت برسه یا نه ولی برای گفتن این حرف از غرورم میگذرم. از عقل و منطقم میگذرم و میگم: 너무 사랑해요